نام فایل : رهبري
فرمت : .doc
تعداد صفحه/اسلاید : 2
حجم : 233 کیلوبایت
رهبري
در عصر فرانوگرايي
عبدالصمد خدامي
چكيده
دنياي فردا دنياي سازمانهاي پسانوگراست و شايد اشكال غالب سازمانهاي امروزي همچون بوروكراسيها كه به شكل حيرت آوري در تار و پود زندگي اجتماعي انسان امروز ريشه دوانيده است و زندگي بدون آنها غيرقابل تصور مينمايد، پاسخگوي نيازهاي جامعه فردا نباشد؟_ مفاهيم سازمان، مديريت و رهبري و فرايندهاي مرتبط با آنها بشدت در معرض تغييرند. با رشد سريع تكنولوژيهاي مختلف بخصوص فناوري اطلاعات و فنون ارتباطي جديد، از هم اينك آهنگ فروپاشي ساختارهاي عريض و طويل به گوش ميرسد و مفاهيمي همچون سازمانهاي مجازي، دولت الكترونيك، تجديد ساختار و كوچك سازي، جايگزينهاي رهبري، مديريت فيلسوفانه و … فضاي مطالعه پيرامون مفهوم سازمان را پر كردهاند. سازمان غيررسمي كه بعنوان نماد ارتباطات واقعي در سازمانها شناخته ميشود بهدليل افزايش ارتباطات غيرحضوري در سازمانهاي مجازي و ساختارهاي نامرئي، در حال فروپاشي است.
ما وارد دنياي پست مدرن (فرا نوين) شدهايم، جاييكه مفاهيم روبنايي همانند اشكال ساختاري - كاركردي سازمان با اين شدت در حال تغييرند و ناگفته پيداست كه چه تحول عظيمي در انتظار بنيانهاي نظري (تئوريك) آنهاست.
اين نوشتار با مروري اجمالي برانديشههاي ظهور نوگرايي و رويكرد تكامل يافته و انتقادي پس از آن تحت عنوان پست مدرنيزم يا فرانوگرايي در زمينههاي مرتبط با مفهوم سازمان، ابتدا به معرفي و مقايسه برخي ويژگيهاي سازمانهاي نوين (مدرن) با سازمانهاي فرانوين (پست مدرن) مي پردازد و سپس به برخي از ابعاد فرايند رهبري در سازمانهاي پست مدرن بخصوص زمينههاي مطالعاتي آن اشاره ميكند.
تعاريف
«مدرنيزم»با «مدرنيته» واژهاي فلسفي - اجتماعي است كه اشاره به نشانهها، توليدات يا مدلهايي از زندگي تكنولوژيك دارد و مفاهيم صنعتي شدن و رشد و توسعه در ابعاد فني و انساني را در برميگيرد.
مدرنيته يا «نوگرايي» درست از زماني آغاز شد كه انسان خود را كشف كرد و در واقع از هنگامي كه مقوله «خرد» با ظهور در دوره «روشنگري» بهعنوان برترين خصلت انسان مطرح شد. مدرنيته دورهاي از تكامل دانش بشري بود كه بر اصول عقلايي متمايز و با اتكا به وجود «يك بهترين روش» پايه گذاري شد.
گذار از دوره «پيش مدرن يا سنت گرايي» به دوره جديد و نوگرايي يك شبه صورت نگرفت. ظهور مظاهر سرمايه داري و حاكميت زر پس از قرنهاي متمادي حاكميت زور وسنتهاي تقديس شدة قضا و قدرگرايانه در مناسبات اجتماعي خرد و كلان همراه با گسترش سايه و نفوذاخلاق سرمايه داري آغاز دورة مدرن را در مغرب زمين خبر داد. اخلاق پروتستانيزم مستلزم دنيوي و «عرفي سازي مذهب» بودواين مذهب جديد، سخت کوشي و کار شديد را نه تنها يك فضليت اخلاقي بلكه يك مسئوليت گريز ناپذير ميدانست. اين بينش با باورها و عادتهاي مادي در هم آميخت و توجيه گر تعقيب هدفهاي عقلايي و بشدت اقتصادي شد.
باور بنيادين به مدرنيزم، اعتقاد به استفاده دولتها از نظريات علمي و اجتماعي و مداخله در كليه مسائل اجتماعي را ايجاب مينمود و همزمان با رشد نيازهاي اقتصادي متعدد انسانهاي اقتصادي، بوركراسيهاي عريض و طويل با ويژگيهاي باقيمانده تا به امروز از آن دوران ظهور و گسترش يافت. با گذشت زمان دگرگونيهاي مختلف در جوامع و در محيطهاي سازماني منجر به كمرنگ شدن بسياري ار ارزشهاي دنياي مدرن شد. كاهش منابع طبيعي، جنگهاي خانمانسوز، آلودگي محيط زيست، جنگ سرد بين ابرقدرتها، توقعات جديد طرح شده در محيطهاي كاري، گرايشهاي اجتماعي جديد و بروز مسئوليتهاي اجتماعي متناسب با آن براي سازمانها و مديران و سلب شدن تدريجي اعتماد نسبت به نهادهاي استقرار يافته اسباب تضادهاي اجتماعي را فراهم آورد. گويا عصري كه حاصل آن عقلايي ساختن سازمانهاي سياسي ـ اجتماعي و صنعتي، پيشرفتهاي تكنولوژيك، گسترش آموزش همگاني در جوامع غربي بود رو به غروب ميرفت. عقلايي كردن، ديوانسالاري و تكنولوژيهاي مدرن آزادي انسان را اعتلا نداد، بلكه او را محدودتر ساخته بود.ناهمگوني با «عقلانيت ابزاري» سازمانها موجب پيدايش انسانهاي از خود بيگانه ياآدموارههاي شادمان شد كه ناخواسته خود را با شرايط غيرقابل كنترل مسلط برخود از جمله سازمانهاي غول پيكروفق داده بودند.
ظهور انديشههاي پسانوگرايانه
پسامدرنيزم يا پسانوگرايي واژهاي است كه از ابتداي دهه 1980 ميلادي و حتي قبل از آن بر اساس آثار فيلسوفان و علماي علوم اجتماعي فرانسوي و تا حدودي انگلوساكسون مانند «دريدا» «بادريلارد»، «ليوتارد» و … توجه و علاقه زيادي را در قلمرو علوم اجتماعي به خود معطوف كرده است. پست مدرن از نظر برخي يك جنبش فرهنگي است كه ريشه در تاريخ هنر و «زيباييشناسي» دارد. اين رويكرد در واقع بسيار نزديك به فلسفه انتقادي بخصوص ديدگاه افرادي همچون «هايدگر» و «دريدا» است و در واقع نگاه فيلسوفانه به آينده انسان خسته از دنياي صنعتي و «عصر روشنگري» است. بطور كلي دو ديدگاه رايج در مورد اين واژه قابل ذكر است. ديدگاهي كه پست مدرنيزم را يك دوره زماني (با اعتقاد به سير تاريخي) به شمار ميآورد و ديدگاه ديگر كه آن را نوعي فلسفه در نظر ميگيرد. در ديدگاه تاريخي، پسامدرنيزم يك دوره زماني است كه پس از دوران مدرنيزم با همه فراز و نشيبهاي آن ظهور نموده است.
«جفري باركلو (1964)» تحولات اساسي در علم و تكنولوژي، جنبشهاي ضد امپرياليستي در جهان سوم، تغيير از فرديت به جامعه انبوه، چشم انداز نو به دنيا و اشكال جديد فرهنگ را مشخصات دوره پست مدرن ميداند.
«جان ليوتارد» بر منسوخ شدن «روايات برتر» قبلي (همچون مديريت علمي در عرصه سازمان و مديريت) و ظهور جايگزينهاي متوالي براي آنها تاكيد ميكند و «بادريلارد» از «فرا واقعيت» و اينكه در دنياي پست مدرن تصور افراد از واقعيات از خود واقعيتها واقعيتر شده و شكل دهنده رفتارهاي فردي، سازماني و اجتماعي ميشوند، يادميكند.
آنچه مسلم است واژه پسانوين يا پست مدرن نماد مجموعه يافتههايي است كه بعد از مدرنيزم يا نوگرايي مطرح شده است و در واقع ميتواند حاصل تكامل و يا نتيجه انتقادي آن باشد و سرانجام ميتوان گفت در مقام ارتباطي «رويكردي» براي مواجهه با آينده است كه اين گفته با ديدگاه كساني كه آن را فلسفه نيز به شمار آوردهاند تعارض چنداني ندارد.
در عرصه علوم اجتماعي پسامدرنيزم قائل به انسان صاحب اراده مستقل بعنوان محور جهان نيست، (اعتقادي كه در دوره مدرنيته وجه غالب تفكر در غرب بود) بلكه گاهي با تاكيد برغرايز و اميال و ديگر عوامل انگيزش در افراد، به استبداد منطق و خرد (از نوع ابزاري) حمله مي كند. اگر چه مشكل عمده «پسانوگرايي» كه همانا ارائه نشدن تعريف روشن از آن است، همچنان پابرجاست اما به هر حال به لحاظ تجربي آنچه مورد پذيرش اكثر نظريه پردازان است، اينكه نسل ما با پشت سرگذاشتن مراحل مختلف از دوران مدرنيزم وارد عصر پست مدرن شده است.
دگرگونيهاي به وقوع پيوسته در پارادايمهاي رشتههاي علمي
-1
گذار از پندار ساده و احتمالي دانستن جهان به سمت اعتقاد به پيچيده و چندگانه بودن واقعيت.
-2
...
مبلغ قابل پرداخت 26,500 تومان