محل لوگو

داستان خانم هاشمي


داستان خانم هاشمي

نام فایل : داستان خانم هاشمي

فرمت : .doc

تعداد صفحه/اسلاید : 14

حجم : 87 کیلوبایت


هوا گرم بود و من بدون توجه به اين همه گرما خودكار را در دست گرفته بودم و مدام زير مطالب مهم كتاب خط مي كشيدم تنها اميدم اين بود كه بتوانم در كنكور رتبه ي خوبي به دست بياورم و بعد هم در بهترين دانشگاه درس بخوانم و هميشه به اين حرف مادرم كه مي گفت تو آينده ي روشني را در پيش داري دلگرم مي شدم درخت گردو با سخاوت سايه اش را به رو سرم انداخته بود من روي تخت چوبي كه با هر حركت جيرجيرش درآمد و تمركزم را به هم مي زد نشسته بودم اين امكان روزي محل بازي هاي كودكانه ام بود ولي هم اكنون جايي بود براي پيدايش آينده اي زيبا . آخرين صفحه از عربي را هم به پايان رسانيدم و دراز كشيدم تمام كتاب ها را حداقل دو سه بار دوره كرده بودم و هنوز يك هفته ي ديگر تا كنكور مانده بود تصميم گرفتم دو روز استراحت كنم و بقيه ي ايام را به دوره ي جزوه هاي زبان اختصاص دهم هر وقت بيكار بودم در ذهنم برنامه ريزي مي كردم و از اين خصلت خودم خيلي خوشم مي آمد چون با اين كار هيچ مشكلي برايم به وجود نمي آمد . حس كردم قلبم مرا به ياد آوري كسي مي خواند . آري، او نيز با چشمان از حدقه درآمده منتظر بود كه ببيند آيا من قله هاي رفيع پيروزي را فتح خواهم كرد احسان را مي گويم ، پسر خاله اعظم ، هميشه در دروس با من رقابت مي كرد و كافي بود كه معدل من از او كمتر شود تمام دنيا را خبردار مي كرد و به همه شيريني مي داد . در همين افكار بودم كه مادرم صدايم زد از تخت چوبي پايين آمدم موهايم را از روي پيشاني به كناري زدم و دمپايي هايم را به پا كردم و به طرف صدا رفتم مادرم دستكش هايش را به دست كرده بود و مشغول درست كردن باغچة قديمي بود ديشب گفته بود كه مي خواهد كمي سبزي خوردن بكارد تا مجبور نباشد براي يك كيلو سبزي تازه تمام بازار را زير پا بگذارد . نگاهي به سر تا پايم انداخت و گفت : درس مي خواندي؟
گفتم : بله مگر در اين چند وقت كار ديگه اي هم دارم فقط درس كارم داشتي ؟
مادرم پوزخندي زد و گفت : به به عجب دختري برو حمام يك دوش بگير شب ميهمان داريم گفتند : درس و دانشگاه نه اينكه . . . و بعد سرش را با تأسف تكان داد . بدون اينكه بپرسم چه كساني هستند با غرولند گفتم : هزار بار تأكيد كرده ام من درس دارم و به اين جور ميهماني ها نمي رسم فقط چند روز ديگر تحمل مي كرديد و كسي را دعوت نمي
كرديد و بعد هم پاهايم را با عصبانيت به زمين كوبيدم و به طرف درب ورودي حال رفتم به اطاقم سركي كشيدم تميز و مرتب مادرم دكراسيون اتاق را عوض كرده بود پرده هاي رنگ و رو رفته جاي خود را به حريرهاي سبز رنگي داده بودند ميز كامپيوتر و در كنار كتابخانه قرار داده شده بود و تمام عروسك هايم از سقف آويزان بود فقط يكي از آنها كه لباس سبز فسفري داشت روميزي تلفن گذاشته شده بود ميز آرايش پر از عطر و ادكلن با مارك هاي مختلف بود روي تختي هم عوض شده بود نمي دانم مقصود مادرم از اين تغيير و تحول ناگهاني چه بود شايد مي خواسته روحيه ي مرا عوض كنه خودم را به خاطر عكس العملي كه در مقابل ميهمان دعوت كردن مادر انجام داده بودم سرزنش كردم و از آينه نگاهي به خودم انداختم . موهاي بلند و مشكي ام پر از خاك و برگ درخت گردو شده بود رنگم پريده بود و چشمانم به خاطر نخوابيدن پف كرده بود يك مقدار از غذاي ظهر هم روي لباسم ريخته بود ناخن هايم بلند و زيرشان كثيف بود از خودم بدم آمد اگر ميهمان ها مي آمدند و مرا با اين وضع مي ديدند . . . چه افتضاحي بايد از نگاه هاي تمسخر آميز مادرم مي فهيدم بدوم معطلي يك دامن هشت ترك آبي و يك بلوز فيروزه اي برداشتم و راهي حمام شدم بعد از آن هم مادرم برايم يك ليوان شير و كيك آورد آن وقت بود كه فهميدم آه از نهاد معده ام برآمد . ناخن هايم را گرفتم و سوهان كشيدم به اتاقم رفتم و دوباره به خودم نگاهي كردم من واقعا زيبا بودم موهاي مشكي و بلندي كه تا كمر مي رسيد با هر لبخندي رو گونه ام چال مي رفت ابروهاي پر و چشم هايي كه مژه هاي بلند و فر آنها را در بر مي گرفت همچون جاده اي رؤيايي كه توسط درختان احاطه گشته كمي رژ صورتي روي لب هايم زدم و جلوي موهايم را توسط دو سنجاق آبي كه پر از اكليل بود بالا بردم و پشت موهايم را شانه زدم وقتي از اتاق بيرون آمدم مادرم لبخندي زد و گفت حالا شدي يك دانشجوي تميز و مرتب راستي نمي خواهي بپرسي كي مهمونمونه ؟ كنترل تلويزيون را برداشتم و همانطور كه خودم را رو مبل رها مي كردم گفتم من قدرت حدس زني ام زياد جالب نيست خودت بگو ؟
مادرم : خوب خاله اعظم
من : اَه كي حوصله ي خاله اعظم را دارد الان از سفرهاي اروپائي اش مي گويد تا دوران طفوليت .
مادرم پشت چشمي نازك كرد و گفت : دستت درد نكنه ، خوب هر كس يك اخلاقي داره .
وقتي دلخوري او را ديدم بوسه اي بر روي گونه هايش نهادم و گفتم : ببخشيد منظوري نداشتم حالا چكار داري كمكت انجام بدم ؟
مادر : بي زحمت تو برنج را درست كن .
بلند شدم و به طرف آشپزخانه رفتم و گفتم : چند تا پيمانه خيس كنم ؟
مادرم خيلي آهسته با انگشتان پير و فرسوده اش شمارش مي كرد : اعظم ، مرتضي ، احسان ، صفورا نمي دانم كه چرا يكبار دلم فرو ريخت نهيبي به خودم زدم : خوب به تو چه كه احسان هم مي آيد فورا بلند شدم و از روي تخت چوبي داخل حياط كتاب هايم را جمع كردم و آنها را زير تخت گذاشتم از فضولي هايش خوشم نمي آمد مدام مي گفت اگر كمكي لازم داري به من بگو . دلم نمي خواست او به من كمك كند من هميشه روي پاهاي خودم ايستاده بودم صداي اذان در دل شهر پيچيد نيمي از كارها را انجام داده بود وضو گرفتم و نماز خواندم و از خداوند كمك خواستم و براي همه دعا كردم بعد هم به آشپزخانه برگشتم مادرم داشت سبزي پاك مي كرد به من هم اشاره كرد كه ميوه ها را بشويم و داخل ظرف بچينم چند تا چاقاله داشتم و لا به لاي ميوه ها گذاشتم زنگ زدند ناقوس قلبم لرزيد و نويد داد مجيد برادر كوچكم پريد جلوي آيفن و در را باز كرد و فرياد زد مامان اومدند روسري ام را مرتب كردم خاله اعظم همراه با احسان و صفورا به داخل آمدند .
صفورا جلو آمد و با من روبوسي كرد و گفت : مينو چقدر خوشگل شدي ؟
دستانش را فشردم و گفتم : چه عجب يادي از ما كردي .
در همين لحظه خاله اعظم هم مرا بوسيد و گفت : مينو جان ما كه هميشه مزاحم شما هستيم مگر نه آقا مرتضي ؟
آقا مرتضي : نه خانم چرا دروغ مي گويي ما الان چند وقت است كه به خانه ي خواهرت نيامده ايم امشب هم معجزه و ما به ضيافت آمديم .
هر چيزي را بهانه مي كردند و با آن مي خنديدند تنها كسي كه چيزي نمي گفت احسان بود چقدر تغيير كرده بود تنها 3 ماه بود كه او را نديده بودم بلوز سفيد با شلوار مشكي
پوشيده بود موهاي براقش را نيز با ژل حالت داده بود . ليوان هاي شربت را داخل سيني نقره اي رنگ گذاشتم سرم پايين بود و به شربت ها نگاه مي كردم يك آن چشمانم را به طرف احسان هدايت كردم او سراسيمه نگاهش را از من دزديد و با مجيد مشغول بازي شد سيني را به طرفش گرفتم او بدون اينكه تشكر كند ليوان را برداشت و روي عسلي گذاشت يك صندلي بين احسان و صفورا خالي بود با جسارت رفتم و روي آن نشستم و با صفورا مشغول صحبت شدم : صفورا جون دعا كن من موفق بشم حالا كه دارم حسابي مي خونم . نمي دانم مادرم چطور در آن بين صحبت هاي ما را شنيده بود كه گفت : راستي مينو جان چند وقت پيش روي يكي از مسائل آمار مشكل داشتم خوب از احسان بپرس . هر چه چشم غره مي رفتم لبم را گاز مي گرفتم فايده نداشت همانطور به حرف هايش ادامه مي داد . احسان به طرف من برگشت و گفت : مينو خانم من كه گفتم خوشحال مي شم از اينكه بتونم كمكتون كنم . نمي دانم چرا نتوانستم چيزي بگويم بلند شدم و داخل حياط روي تخت چوبي نشستم داشتم دنبال دفتر آمار مي گشتم كه صداي كشيده شدن پاي يك نفر روي زمين توي دلم را خالي كرد مي خواستم جيغ بكشم كه چهره ي احسان در تاريك روشن مهتاب معلوم شد .
احسان گفت : نترسيد مينو خانم .
چرا مي گفت خانم ؟ هميشه اسم مرا مسخره مي كرد مثلا مي گفت آيدين يا مشكلات آرام روي تخت نشست پاهايش را جمع كرد و به ماه خير شد .
من : آقا احسان بريم تو من دفتر را برداشتم .
فرزاد نيم نگاهي به من انداخت دلم فرو ريخت چقدر نيم رخش در آن شب مهتابي پيدا بود خيلي آهسته گفت : نظر من هم همين بود ولي مامان و خاله گفتند مجيد اذيت مي كنه و اجازه غير شما درست اشكالتون رو بفهميد دست هايش را به هم ماليد و ادامه داد از كجا شروع كنيم ؟
من با عصبانيت گفتم : من خيلي وقته شروع كردم فقط يك مسأله ي كوچك بود دفتر را از دستم گرفت من هم با انگشت مسأله ي مورد نظر را نشانش دادم
با دقت و آرام و شمرده برايم توضيح مي داد به دور از هرگونه حسادت و غرور مي توانم بگويم او از معلم ها هم قشنگ تر مسائل را شرح مي داد دفتر را بست و گفت همين بود
فقط اگر همان روش را مدنظر داشته باشي كار راحت مي شود . مينو خانم حالا مي تونيد بريد توي خونه . كمي بلند تر از صداي او گفتم : احسان چرا اينقدر با من غريبه حرف مي زني يادته هميشه روي اين تخت چوبي با هم مي گفتيم و مي خنديديم يكدفعه تو يك پيراهن ليمويي خريده بودي و من چون حسادت كردم جيب پيراهن را كندم و تو به مادرت كه مدام تو را هوا خنده مي كرد گفتي كه تقصير خودت بوده و حسابي مرا خجالت زده كردي حالا يكبار . . .
احسان پوزخندي زد و بدون هيچ حرفي به طرف درب ورودي رفت من مثل يخ وا رفتم و براي مدتي مات و مبهوت همانجا نشستم و خودم را سرزنش كردم و از رفتار او هم حسابي تعجب كردم مجيد به داخل حياط آمد و گفت مينو بيا مي خواهيم شام بخوريم .
...


مبلغ قابل پرداخت 26,200 تومان

توجه: پس از خرید فایل، لینک دانلود بصورت خودکار در اختیار شما قرار می گیرد و همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال می شود. درصورت وجود مشکل می توانید از بخش تماس با ما ی همین فروشگاه اطلاع رسانی نمایید.

Captcha
پشتیبانی خرید

برای مشاهده ضمانت خرید روی آن کلیک نمایید

  انتشار : ۹ تیر ۱۳۹۸               تعداد بازدید : 59

تمام حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به "" می باشد

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما