نام فایل : روايتي از پيامبران {حضرت لوط (ع) - حضرت سليمان (ع)} 23 ص
فرمت : .doc
تعداد صفحه/اسلاید : 24
حجم : 96 کیلوبایت
دانشگاه جامع علمي كاربردي بنياد
رشته هتلداري
موضوع:
روايتي از پيامبران
{حضرت لوط (ع) - حضرت سليمان (ع)}
و غزوات حضرت محمد (ص) {غزوه طائف - غزوه دومة الجندل}
استاد راهنما:
آقاي داوري
گرد آورنده: اصغر همتي
بهار 1388
لوط
ابراهيم (عليه السلام) از مصر كوچ كرد و لوط را به همراه خود برد. در مدّتيكه درمصر اقامت داشت خداوند مال بسياري از گوسفندان و غير آن روزيش فرموده بود. بههمين جهت آن بقعه از سرزمين بيتالمقدس گنجايش گوسفندان ويرا نداشت. ناچار لوطاز عمويش جدا شد و با قسمتي از گوسفندان بشهر سدوم رهسپار گشت. اهل سدوم بدمردمي بودند و چنان فساد اخلاق در آنها رخنه كرده بود كه از هيچ گناهي روي گرداننبودند و در اثر آلودگي دلها شرم و حيا نداشت. هيچ عمل زشتي را ترك نميكردند و نيز ازجهت رفتار و پندار پستترين مردم عصر خود بودند. با راهزني روزگار ميگذرانيدند وخيانت را حتّي بر رفيق روا ميداشتند. بر سر راهها كمين كرده مزاحم مسافرين ميشدندو ناله و زاري هيچكس در دلهايشان اثر نميكردند. داراي ديني بودند كه آن دين ايشان رااز تبه كاريها باز دارد و نه شرمي و آزرمي، نه موعظه واعظي را ميپذيرفتند و نه بهنصيحت عاقلي توجه ميكردند و گرما اين همه انواع گناه دلهاي سياه ايشان را اشباع نكردو عطش قلبهاي تشنة بجنايت و خيانت ايشان را ننشانيد و به همين جهت گناه جديد ديگرياز خود اختراع گناهي كه تا آنروز سابقه نداشت و كسي بفكر ارتكاب آن نيافتاده بود، زنانو همسران را گذاشته و با پسران خود شهوت ميباختند. و اي كاش اين ننگ و عار وزشتكاريرا پنهان ميكردند و يا درصدد خلاصي از آن بودند. هرگز، بلكه با گستاخيهرچه تمامتر مردم را نيز با ارتكاب آن تشويق و دعوت ميكردند و خلاصه در بدبختي وضلالت خود سخت پافشاري هم داشتند تا آنجا كه منكرات در ميان آنان كاملاً شايع شد ودلها دوستدار گناه و فاحشه گرديد و چون كارشان بدينجا كشيده شد كه ضلالت را برهدايت ترجيح دادند و شيطان برايشان مسلط و شهوات را در نظر ايشان جلوه داد، خداوندسبحان به لوط (ع) وحي فرستاد تا ايشان را براه راست دعوت و از ارتكاب اين گناه ومنكرات نهي كند. لوط (ع) هم دعوت خود را اعلام و رسالت خود را اعلان داشت ولكنگوشهاي قوم از شنيدن دعوت او كر و چشمهايشان كور و در دلهايشان از قبول نصيحتوي قفل شده بود، لذا بفسق و فجور خود ادامه داده و در ضلال خود پافشاري كردند نهتنها متنبّه نشدند بلكه دلهاي ظلماني و نفساني امّاره بسوء و افكار آلوده وادارشان ساختتا رسول خدا را از ميان خود بيرون كنند لذا او و مؤمنين باورا تهديد كردند كه اگر ازحرفهاي خود دست برندارند از قريه خارجشان كنند، با اينكه لوط گناهي مرتكب نشده بودتنها بدي او اين بود كه گناه نميكرد و ايشان را به راه راست هدايت ميكرد.
لوط (ع) وقتي ديد مردم از اطاعت او گريزان و روي گردانند ايشان را به عذاب خداتهديد كرد و لكن نه تنها از تمديدش نترسيدند بلكه به مسخرهاش پرداختند، اما لوط بااصرار و پشتكار هرچه بيشتر ايشان را موعظه كرده و از سوء عاقبت تحذير مينمود. آنهادست از زشتيهاي خود برنداشته بلكه در عوض علاقه بيشتري به گناه نشان ميدادند و بالوط بمبارزه پرداخته گفتند اگر راست ميگوئي آن عذاب را كه ما را مستحق آن ميدانيبياور.
لوط (ع) از پروردگار خود درخواست كرد كه او را بر آن مردم نصرت داده و عذابيدردناك برايشان بفرستد و سزاي كفر و عناد و فسق و فجورشان را بدهد و بيش از اينايشان را مهلت ندهد كه اگر بمانند عادت زشت و پليدشان به ساير قبائل هم سرايت خواهدكرد. آري عضو فاسد را بايد از بين برد، چه فسادهايي كه در زمين انجام دادند و چهمنكراتي كه مرتكب شدند و چه سمتها كه در حق مظلومان روا داشتند آيا از راه حقجلوگيري نكردند؟ و آيا براي شنيدن نصايح پيغمبرشان خود را به كري و كوري نزدند واز راه حق اعتراض نكردند؟
خداوند دعاي لوط (ع) را مستجاب فرمود و فرشتگان خود را فرستاد تا عذاب را برمردم ستمگر سدوم نازل كند. فرشتگان خدا نخست بمنزل ابراهيم (ع) وارد شدند.ابراهيم(ع) گمان كرد رهگذراني هستند به مهماني آمدهاند لذا دستور داد غذا برايشانآورند چون ديد دست به سوي غذا نميبرند نزد خود گفت لابد سر دشمني دارند و از دردشمني بدينجا آمدهاند. لذا در خود احساس ترس كرد، ملائكه گفتند: مترس ما فرشتگانخدائيم. «قالوا لاتخف انّا ارسلنا الي اقوم لوط» و در همينجا بود كه وي را به داراشدنفرزند (از ساره) بشارت دادند.
و چنين مينمايد كه اين مقدار معرفي، ابراهيم را به حال عادي برنگردانيد و ترس اورا از بين نبرد و چون از ايشان ميپرسد: به چه كار آمدهايد اي فرستادگان خدا؟ گفتند: مابسوي مردم سدوم فرستاده شدهايم كه در اثر نپذيرفتن دعوت لوط مجرم شناخته شدندو بزودي عذابي سخت و دردناك برايشان نازل خواهيم كرد. در اينجا ابراهيم (ع) در اندوهعميقي فرو رفته بود و بوساطت و شفاعت پرداخت باميد اينكه بتواند بلا و عذاب را تا مدّتيتأخير اندازد. شايد مردم سدوم در اين مدّت توبه كنند.
ترس ابراهيم بيشتر از آن بود كه لوط هم در ميان قوم دچار عذاب شود و حال آنكهاو همواره مردم را از عمليّات زشتشان نهي ميكرده با اين حال چگونه او مشمول عذابشود؟ لذا ملائكه ابراهيم را گفتند كه غم اين مردم را مخور و حديث توبه را واگذار كه اينقوم به سوي خدا بازگشت نخواهند كرد. اينها همچنان مصر در معصيت و سرگرمتبهكاريهاي خود هستند و اما راجع به لوط بيم مدار و كاملاً مطمئن باش كه او وخانوادهاش هرگز از اين عذاب آسيبي نميبينند، تنها زنش كه هواخواه مردم بدكار است باآنها از بين ميرود.
پس از آنكه ملائكه جريان را براي ابراهيم بيان كردند او را ترك گفته و به سرزمينسدوم رو نموده و به صورت جوان خوشرو وارد قريه شدند. در بين راه به دختريبرخوردند كه آب بمنزل ميبرد از او درخواست كردند كه ايشان را به منزل خود راه دهد،دختر از ترس مردم جرأت نكرد ايشان را در خانه خود پناه دهد گفت باشيد تا من از پدرمدر اين باره اذن بگيرم، آنگاه نزد پدر آمده و جريان را براي او چنين شرح داد كه چند جواننيكورو دم دروازه ميخواهند بمنزل ما درآيند و چون جوانان بسيار زيبائي هستند منجرأت نكردم ايشان را بدون اذن تو پناه دهم ترسيدم مردم خبردار شوند و رسوائي ببارآورند. پدر اين دختر همان لوط پيغمبر (ع) بود مسلماً او نيز از پيشآمد غيرمنتظره بدهشتافتاد از دختر درباره ايشان توضيحات بيشتري خواست و براي بدست آوردن راه چاره بهمشورت پرداخت.
و چنين به نظر ميرسد كه او نيز مانند دخترش در پذيرفتن ايشان ترديد داشت وشايد در خاطرش گذشته باشد كه بفرستم و از پذيرفتن ايشان عذرخواهي كنم و ايشان رااز موقعيت خطرناكي كه دارد اطلاع دهد و يا ايشان را خاطرنشان سازد كه چنانچهخودشان ميتوانند از عهده مردم برآيند مانعي ندارد به مهماني منزل درآيند ولكنجوانمردي و مروتش اجازه اين كار را نداد و همه اين مشكلات را برايش آسان كرد. لاجرمپنهاني از خانه بيرون آمده و سعي ميكرد دور از چشم مردم خود را به ميهمانان برساندچون مردم شهر بين او و واردين حائل گشته و مانع از اين بودند كه ميهماني از غربا بهمنزل خويش راه دهد مثل اينكه لوط را براي ارتكاب جنايات خود مانع بسيار بزرگيميديدند و بيم آن داشتند كه مبادا در اثر تماس با واردين تقويت شود با آنكه مبارزهسرسخت اعمال زشت ايشان است.
بهرحال لوط به هر وسيلهاي بود خود را به مهمانان رسانيده و ايشان را با آغوشباز استقبال و بمنزل خود راهنمائي كرد اما دلش از ترس مردم مضطرب است ميترسيدمبادا از جريان خبر يابند و به خانهاش بريزند آنوقت او يكتنه چگونه ميتواند در دفاع ازميهمانان با همة اهل شمر دست به گريبان شود، مردميكه هيچ گونه ملاحظه و رشديندارند.
لوط (ع) بالاخره ميهمانان را بدون اينكه احدي متوجه شود به خانه رسانيد همةكوشش خود را كرد بلكه بتواند داستان آمدن اين جوانان را از قوم پنهان دارد ولكنمتأسفانه بوسيله همسرش كه با مردم همساز بود مطلب فاش گرديد و چيزي نگذشت كهمردم شاديكنان به خانه لوط (ع) هجوم آوردند. لوط (ع) بسيار مضطرب شد چون ميديدكه نزديك است آبروي او و مهمانانش را بباد دهند. ناگزير ايشان را بتقوي و لاأقل به حفظحيثيت خود سفارش كرد ولكن مردم فاسق و فاجر و سفيد كجا باين نصايح گوشميدهند، ناچار در خانه را بروي ايشان بست و بين آنان و خواستة نامشروعشان مانعگرديد. «من گمان ميكنم قوم لوط بطور كلّي فاقد حيا و شرم بودند و يا در اثر اصرار درگناه عقلهايشان زائل گشته بود كه اين چنين بر سر يك امر نامشروع و زشت ازدحام كردهو از يكديگر سبقت ميجستند.»
بهرحال لوط (ع) چون ديد كه مردم اشاره و كنايه نميفهمند ناچار بي پرده و بهصراحت گفت: مردم آتش شهوت خود را با زنان كه خدا بر شما حلال كرده خاموش كنيد واين عادت زشت را ترك گوييد و از عاقبت به آن برحذر باشيد باز هم مفيد نيفتاد بلكهدرخواسته خود حريصتر و تشنهتر شدند و بدون هيچ شرمي و آزرمي با كمال گستاخيگفتند: اي لوط! تو نيك ميداني كه ما خواسته خود را با دختران خودت هم مصالحهنخواهيم كرد و نيز ميداني كه ما با جنس زنان سر و كاري نداريم تو خود ميداني كهمنظور ما چيست.
در اينجا دنيا سخت درنظر آنجناب تنگ شد و همه درهاي نجات را بروي خود بستهديد جز راه تحريك عواطف و خواست تا از اين راه آنانرا منصرف سازد. لذا غربت وبيكسي خود را خاطرنشان ساخته و گفت: چه ميشد كه من در اين شهر مددكاري ونيروئي ميداشتم و ميتوانستم جلوي اين دشمنهاي شما را گرفته واز شر شما ايمنبمانم و در مقابل شما عرض اندام كنم، آه كه اگر نيروئي ميداشتم شما را از اين كژي وكجرويها راست ميكردم. «اما مردم آنقدر از راه حق دور نبودند كه اگر اين صداهابگوششان بخورد براه آيند، آري مردمي كه بر سر گناه از يكديگر سبقت بگيرند كارشان ازكار گذشته چنين مردمي هرگز از راه شرّ و فساد باز نخواهند گشت»
لوط (ع) از مردم مأيوس شد و از نصيحت ايشان به تنگ آمد و دچار رنج و اندوهعجيبي گرديد. ملائكه چون او را به آن حالت ديدند دلداريش داده گفتند: اي لوط ما رسولانپروردگار توايم آمدهايم تا تو را از شرّ اين مردم نجات بخشيم دل آسودهدار كه اينها بتودست نخواهند يافت و بزودي خوا را اختيار خواهند نمود، ديري نگذشت كه ترس و بيمعجيبي دلهاي مردم را پر كرده و بسرعت پا به فرار گذاشتند. (در بعضي روايات آمده كهجبرئيل مشتي شن و ريگ برداشت و بسوي ايشان پاشيد در چشمهايشان رفته و نابيناشده فرار كردند.) درحاليكه لوط را تهديد ميكردند اما تهديد ايشان ديگر در لوط (ع) اثرنكرد چون او مشمول عنايت پروردگار شده و خداوند بفريادش رسيده بود.
پس از فرار قوم ملائك لوط را گفتند: كه در نيمه شبي با خانوادهاش از شهر خارجشود و خاطرنشان ساختند كه امشب عذاب موعود بر اهل اين شهر نازل ميشود ضمناً اورا از واپس نگريستن نهي كرده و اظهار داشتند كه همسر او نيز بجرم نفاق و سازگاريشبا مردم مشمول عذاب شده است و بايد هلاك شود و سفارش كردند كه در موقع نزولعداب و مشاهدة حال رقت آور مردم بيتابي نكند و به سوي عقب باز نگردد.
...
مبلغ قابل پرداخت 27,000 تومان